..happy birthday..

 

ســــــلام بر دوستان بهتر از جانم...

با امتحانا خوش میگذره ایا؟؟

میدونم از دیدن من خیلی خوشحال شدین و در پوست خود نمیگنجین...جوری که دوست دارین همین الان بیاین دو تا بادمجون زیر چشم بکارین...یکی دو تا مشت ناقابل نثار دماغ چماقم بکنین و ۶-۷ تا لقد تو دل بخت برگشتم و دو دست ماهیتابه تو فرق سرم به اضافه محتویات همه اینها به مقدار لازم..

 

حالا از اینا بگذریم که من نابود شدم...

 

تولـــــده...تولد عمومووونــــه..بــــله!!..

 

عمو فروتن نازنین!

تولدتون رو از ته ته ته قلبم تبریک میگم...امیدوارم بهترین و زیباترین لحظات زندگی رو در کنار خانواده گلتون سپری کنید..

ارزومند بهترین ارزوها برای شما همراه با دنیایی از خنده و شادی

 

...برایت دنیایی به زیبایی هر آنچه که زیبایش میدانی آرزو میکنم...

 

♥ ♥ حقارت واژه ها را وقتی دیدم که نتونستن مهربونیت رو توصیف کنند♥ ♥

تولدت مبارک عموی مهربونم

 

اینم یه هدیه کوچیکِ از راه دوریِ مجازی برای شما

 

 

اونا...اون پشته..مثلا قایمش کردم سورپرایز شین..مثلا!!

 

راستی یه چیزی...یکی دو هفته پیش توی رادیو ۷ یه قسمتی پخش شد از عموها که فکر کنم بیشتر شما ندیده باشین...برای همین میخوام لینک دانلودش رو براتون بذارم تا شاید جبران یه مقداری از نبودنام باشه

ولی قبلش یه توضیح بدم که...من به علت پاک نمودن چند فیلم از یو اس بی محترم و غافل بودن از امدن عموها به رادیو ۷ چند ثانیه ی اول این کلیپ را از دست داده و با عرض شرمندگی شما باید از قوه ی تخیلتون استفاده کنین و چندثانیه اولش رو خودتون تو ذهنتون و جلوی چشتون مجسم کنین...

با سپاس قبلی..

رادیو7_عموها

 

تولد فوژان جونم رو هم که ۲۷ دی بود و گذشت رو تبریک میگممم..امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشه و به ارزوهای قشنگش برسه

 

خیلی دوستون دارممم...تا اپ بعدی()...چرا میخندی؟؟...بابای همگـــــی!!

 

وب تکونی!

ســـــــــــلام...

من اومدم....میدونم خیلیا از دست من شاکین..درکتون میکنم!

مهم اینه که من اومدم...حالا چرا چشاتو واسه من اون مدلی میکنی؟

 

من عید اومدم به شما عیدو تبریک گفتم دیگه هیچیو تبریک نگفتم امروز اومدم به صورت کاملا mp3 بهتون همه ی تبریکا رو با هم بگم...

من از همینجا تمام تولدهای شما دوستان عزیز تمام ولادت ها تمام اعیادی که قبل از تاریخ امروزه و بعد از تاریخ امروزه رو (برای احتیاط!...چون شاید بازم غیبم بزنه...هیچ چیز غیر ممکن نیست!) بهتون از ته ته ته ته ته ته قلبم تبریک میگم!!!...امیدوارم همیشه دلتون شاد باشه همیشه لبخند بزنید به اندازه ی عــــرض شـــونـــــه!!!(جدا عرض میکنـــــــــــم)

 

ولی حالا میخوام یه چیزی رو بگم...از اونجا که من خیلی تو اینترنت فعالیت دارم و هر روز اینجام(!)..جون خودم...یه وب دیگه زدم با اجازتون و میخوام برین اونجا رو ببینین..فقط باید یه قولی بدین..رفتین اونجا نخندین..چون به نظر خودم خیلی ضایعست..خودم که میخواستم چند بار از بیخ و بن نابودش کنم ولی دوستان گفتند خیـــــر!...بگذار بماند...بزرگ میشود...آدم میشود..برای خودش کسی می شود.....البته من زیاد این حرفا تو گوشم نمیره...شاید بعدا باز نابودش کنم

یه چیز دیگه رفتین اونجا ببینین اهنگش پخش میشه...؟؟!

حالا آخرش بهتون آدرسو میدم...زیاد عجله نکنین...

حالا بیاین همدیگه رو نگاه کنیم..حرفام تموم شد

.

.

.

؟

.

.

.

!!!

.

.

.

؟!

.

.

.

!

.

.

.

؟؟؟

.

.

.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

متاسفانه بیمار تموم کرد...!

متـــــــاسفم

 

.

.

.

.

.

.

.

به مغزم زیاد فشار نیارم دیگه...چیزی ندارم بگم...خداحافظ!

 

لحظه ی گمشده

آغاز فصل شکفتن

یه سلام بهاری به همه ی کسایی که دلاشون بهاریه

خیلی وقت بود نبودم..وب جونم کلی خاک خورد...دلمم براتون خیلی تنگ شده بود...ولی دوباره اومدم پیشتون..ایام عید رو کلا در خدمتتونم ولی بعدش بازم باید برم و ایشالا تابستون دوباره برمیگردم

از همه ی این حرفا که بگذریم میرسیم به سال جدید...من برای همه ی همه ی شما سالی پربار همراه با سلامتی و سعادت رو ارزو دارم و امیدوارم هر چی ارزو تو دلای مهربونتون دارین بهش برسین و ما رو هم دعا کنین

و هم اینکه در سال جدید...

یادمان باشد که زیبایی های کوچک را دوست بداریم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند
یادمان باشد که دیگران را دوست بداریم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهیم باشند
یادمان باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگریم
که ما اگر خود با خویشتن آشتی نکنیم هیچ شخصی نمی تواند ما را با خود آشتی دهد
یادمان باشد که خودمان با خودمان مهربان باشم
چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد

عید همتون مبارک

میدونم پستم کم بود ولی بهتر از هیچی بود...امیدوارم درکم کنید...این روزا که عیده و عید دیدنی و باید بریم مهمونی(اونم به زور)..البته به عیدیاش می ارزه..ولی بعضی اوقات هم موفق میشم و نمیرم اینور اونور ولی بازم همینجوری از اسمون عیدی میبارهو همینطور بعد این همه غیبت من قاعدتا یه سری کارها دارم که باید انجامش بدم و وقت نمیشه به بیشتر کارام برسم..ولی توی جواب دادن به کامنتاتون سعی میکنم جبرات کنم..

به این گوگولی منم توجه کنید»»»

حرف اخر...

دنیا را برایتان شاد شاد و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزو مندم

خدانگهدار

فرشته ها

سلام...

reyhan

 reyhan

 reyhan

 

عموهای عزیزم خوشحالم که به یکی از قشنگترین ارزوهاتون رسیدین...دلمون واستون تنگ میشه..اما چون میدونیم شما کجایید و چه احساسی دارید..باعت دل گرمیمونه و کمتر دلتنگ میشیم...امیدوارم سفرتون بی خطر و پر از قشنگی و خاطره های به یاد موندنی باشه...

حجتون قبول...

ارزومند ارزوهای قشنگتان... 

ارتین بابا..!!!

سلام سلام..

گفتم تو اپ های بعدی بازم تولد داریم..اینم یه تولد دیگه..

کلا باید اسم وب رو عوض کنم بذارم وبی فقط برای تولد..چون توش فقط تولد میگیرمتولدا هم ماشالا زیاده..واسه همین

امروز هم همونجوری که بالا گفتم تولد داریم...تولد یه جینگیلی بادوم خوشگل...تولد پسر عموی کولوچومون..البته تولدش امروز نیست..۹ شهریور بود که مصادف شده با شهادت حضرت علی(ع)..به خاطر همین امروز براش تولد گرفتم...البته یه دلیل دیگه هم داشت که...حوصله اپ کردن نداشتم

تولد ارتین پسرعمو کولوچومونه!!

ارتین قشنگم تولدت مبارک...

امیدوارم سالیان سال زیر سایه ی پدر و مادر گلت و در کنار خواهر خوشگلت فوژان جون با خوبی و خوشی زندگی کنی و در اینده مثل بابای مهربونت موفق  و سربلند باشی

 

هر لحظه ی زندگیت پر از شادی باشه مهربونم

 

 

 

 

یه تولد دیگه هم داریم که چند روز دیگست..ولی من زودتر تبریک میگـــــــم...

۱۷ شهریور تولد یکی از دوست جونای گل و مهربونمه...تـــــــولد سمانه جوووووونم...

سمانه جون گلم...تولدت خیلی خیلی مبارک باشه...امیدوارم همیشه شاد و موفق و پیروز باشـــــــی و به تمام ارزوهای قشنگت برســـــی!!!

اپ امروز هم تموم شد...به احتمال زیاد اپ بعدی هم باید تولد باشه اینجوری که داره پیش میره

ولی سعی میکنم یه تنوعی بدم...یعنی باید بدم...

خدانگــــــــــــــــــــهدار همتـــــــــــــــون...

 

تولد در تولد

ســــلام به همه ی دوستـــان..

امروز بازم تولده..دو تا توبد خوشگل داریـــــم...پس همگی با هــــم دســـــــــــــــــت...جیــــــــــــــغ..هـــــــــــــــــورا

امروز ۲۹ مرداد تولد پسرعموی گلمون اقا مهدی هستش...پسر عمو تــــــــــــولدت مبــــــــــارک...ایشالا همیشه در کنار خانواده گلت موفق و سربلند باشی و روز به روز تو کارات پیشرفت کنی و به ارزوهات برسی

تــــــــــــــولد بعدی تولد همین شخصیه که الان درونش حضور دارین!!

بــــــــــله!!..تولـــــــــــــــد وب کولوچوی خودمه!!!...وب کولوچوی من تولدت مبارک...امیدوارم روز به روز پیشرفت کنی و همه رو جذب خودت کنی

امروز ۲ ساله شدی...۲ سال از عمرت گذشت پیر شدی رفت پی کارش...

حالا همه تــــــــــــــــــــــولد تـــــــــــــــــــــــولد تــــــــــــــــــولدش مبـــــــــــــــــــارک...مبــــــارک مبــــــــارک تولــــدش مبــــــارک

برای مشاهده این قسمت پیشنهاد میشود بعد از اذان مغرب تشریف بیاورید

خوشمزه بود؟؟

خوب دوستان بهتر از جان...تولد تموم شد...اما بازم تولد داریم در روزهای اینده

حالا واستون یه عکس از عموها میذارم ببینین حالشو ببرین...البته اگه تکراری نباشه...

 

 امیدوارم خوشتون اومده باشه...توی این ماه پر برکت برای عموها و اگه قابل دونستین برای منم دعا کنین

دوستون دارم...خدانگهدار همگی

ماه رمضان+تولد

ســـــــــلام به همه ی دوستای گلم..

پیشاپیش حلول ماه مبارک رمضان رو به همه شما تبریک میگم..امیدوارم ماهی پر از لطف و رحمت و برکت و پر از زیبایی رو پیش رو داشته باشین

فردا ۲۰ مرداد تولد یه دوست جونه..یه دوست جون که از ته ته ته قلبم دوستش دارم..و اون دوست جون نگیــــــــــن گلمه..

نگیــــن جونــــم...تولد قشنگت مبارک..امیدوارم تو لحظه لحظه ی زندگیت موفق باشی

خدای اطلسی ها با تو باشد
پناه بی کسی ها با تو باشد
تمام لحظه های خوب یک عمر
به جز دلواپسی ها با تو باشد .

تولدت مبارك

نگین عزیزم...امیدوارم تبریک منو با اینکه کم و ناچیز بود بپذیری..

ببخشید اگه اپ امروز کم بـــود!!

دفعه ی بعد حتما جبران میکنم

همتــــــون رو دوست دارم..خیلی زیاد...خدانگهدار همگی

خاطره ای در کرج...

ســـــــــلام...

حالتون خوبه؟؟...امروز اومدم با یه خاطره دیگه ..میخوام خاطره ی روز ۸ تیر چهارمین دیدارم با عمو ها رو واستون بنویسم...

۸۹.۴.۸

سه شنبه ۸ تیر سال ۱۳۸۹ ساعت ۳ بعد از ظهر راه افتادیم به سمت سالن ورزشی انقلاب کرج...ساعت ۳ و ربع اونجا بودیم..وقتی رفتیم سالن خلوت بود...رفتیم ردیف دوم اون جلوجلوها نشستیم...بعد ۵ دقیقه که سرمو برگردوندم تا پشت رو نیگاه کنم دیدم تقریبا نصف سالن پر شده بود...

هرچی به ساعت اجرا نزدیک تر میشدیم استسپرسم بیشتر میشد...که بالاخره بعد چند لحظه دیدم خانم دادگر دارن از جلومون رد میشن....زود از جام بلند شدم و با سرعت برق و باد رفتم به طرفشون..دیدم دارن با یه نفر صحبت میکنن...اون موقع من نمیدونستم اون خانوم کیه...چون تا حالا ندیده بودمشون..ولی بعدا خانم دادگر ایشون رو به من معرفی کردن و من فهمیدم که کیه...و اون خانوم کسی نبود جزززززززز...فرنوش خانوم جونم...

وقتی حرف زدن خانم دادگر با فرنوش خانوم جونم تموم شد...برگشتن و پشتشون منو دیدن..با هم سلام و احوالپرسی کردیم...بعد باهم رفتیم پیش مامان و بابام...باهم دیگه سلام کردن و ....منم که برای عموها و خانوم دادگر جونم یه کادوی کوچولو برده بودم خواستم کادو رو بهشون بدم که خانم دادگر گفت چند لحظه صبر کنم تا با هم بریم پیش عموها...منم از وقتی این حرفو شنیدم تا موقعی که خواستم برم عموها رو ببینم پاهام داشت میلرزید...خلاصه خانم دادگر کارشون رو انجام دادن و با هم رفتیم پیش عموها...وقتی رفتم نشستم مامانم بهم میگه استرس نداشته باشیا...وسط راه هم خالم بهم زنگ زد بهم روحیه داد..رفتیم اونجا...عموها داشتن واسه اجرا اماده میشدن و لباساشون رو عوض میکردن...ما هم همونجا منتظر موندیم تا کارشون تموم بشه...بعد یه مدت خانم دادگر درو باز کرد و ما رفتیم تو...رفتیم بعد به عموها سلام کردم...اون روز تولد یکی از عموهای مهربون بود..برای همین کادوها رو دادم بهشون و تولدشونو تبریک گفتمبعدش عمو گلی ازم پرسیدن:با چی اومدین؟؟گفتم با ماشین اومدیم..گفت:با کی اومدی؟؟گفتم با مامان و بابا و داداشم اومدیم...گفت:خانوادگی؟؟گفتم اره...بعد عمو مسلمی ازم پرسید که واسه تفریح اومدین؟؟گفتم نه اومدیم خونه خالم(حالا نمیدونم این نه اینجا چیکاره بود)...گفت خونه خالت کرجه؟؟گفتم اره...عمو فروتن هم داشتن با یه نفر دیگه صحبت میکردن......چند دقیقه ای اونجا موندیم و دوباره رفتیم سرجامون نشستیم...بعد چند دقیقه عموها اومــــــــــــــــدن...هوووووووووووووووووووووووووراااااااااااااااااااااااااااا...

برنامشون مثل همیشه عـــــــــــــالی بود......عمو نیکیار هم که دلمون واسش خیلی تنگولیده رو هم اونجا دیدییییییییییم...سر یکی از شعرا...عمو فروتن منو دید و باهام بای بای کرد...عمو گلی هم وقتی منو دید واسم خندید...عمو مسلمی هم همینطور...بعد عمو گلی به مامان و بابام هم سلام کرد...سر قسمتی که عموها میخواستن سن مامان باباها رو کم کنن عمو فروتن به بابام گیر داد اخه بابام حرکتا رو انجام نمیداد...اولین بار که انجام نداد عمو فروتن بهش گفت که انجام بده...اون حرکت رو انجام داد حرکت دوم رو بازم انجام نداد عمو فروتن گفت این جلو نشستی باید انجام بدی دیگه...اونم انجام داد نوبت حرکت سوم رسید بابام بازم اونو انجام نداد...عمو فروتن گفت دددددددد مگه نمیگم انجام بده...خلاصه سر نمایشا و مسابقه ها کلی خندیدیم و خیلی خوش گذشت تا اینکه موقع رفتن رسید...لحظه ای که من اصلا دوسش ندارم...بعد برنامه حالم خیلی گرفته بود..چون میخواستم بازم عموها بمونن......خلاصه بعد برنامه با خانم دادگر خداحافظی کردیم و به سمت خونه حرکت کردیم...تو کل راه....کل اون روز...فرداییش و روزای دیگش همینطور به عموها فکر میکردم...به لحظه هایی که اون روز با عموها بودم...به حرفایی که باهم زدیم...به حرکات و رفتاراشون...اون روز روز خیلی خوبی واسم بود...روزی که تونستم برای چهارمین بار عموهای عزیزم رو ببینم و برای لحظاتی وقتمو کنارشون سپری کنم...اون روز حس خیلی خوب داشتم...حسی که همه نمیتونن درکش کنن و فقط چند نفر از شماهایی که خودتونم میدونید کدوما رو میگم میتونید درکش کنید!!!

از خدا خیلی ممنونم که بازم یه فرصتی بهم داد تا بتونم دوباره عموهامو و همینطور خانوم دادگر گل و مهربونم رو از نزدیک ببینم..خدایا ازت خیلی خیلی ممنونم

 

(اگه عکس عمو گلی تکراری بود ببخشید..من خودم نمیدونم تکراریه یا نه)

و جا داره که تولد دوست گل و خوبم...شــــــــــــادی جون مهربونم رو بهش تبریک بگم...

شادی جـــــــــــــــونم تولــــــــــــــــــدت مبــــــــــــــــــــــــــــارک...با ارزوی بهترینها برای تو دوست خوبم

امییدوارم همه ی شما به ارزوهای قشنگتون برسین...خدانگهدارتـــــــــــــــــــون

تولد یه عموی مهربون...

سلام دوستان...

تولده تولده...تولدش مبارکه..تولد کی مبارکه؟؟..خوب تولد عمو مسلمی دیگه

نگاهت زیباتر از خورشید ، دلت پاک تر از آسمان

و صدایت آرام تر از نسیم بهار  . . .

تولد آسمانیت مبارک

بچه ها همه ساکت..برین زیر میز همتون قایم شین تا عمو بیاد...ای داد بر من...خوب همه جا نمیشین اون زیر ند نفر برین پشت در..اااا..باز جا نمیشین...خوب خودتون یه جایی برین دیگه تو کمدی یخچالی بالای سقفی

اهم اهم...ششششششششششش..ساکت

۱...۲...۳

جییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ سوووووووووووووووووووووووووووووووت هوووووورااااااااااااااااااااااا

عمو وارد میشود...

حالا همه دست دست...

خوب دیگه شادمانی بس است..چون وقتمون کمه یه راست میریم سر اصل مطلب یعنی شکم جان خودمون...

چی؟؟..چی گفتین؟؟..کیک رو بیارم دیگه؟؟اخه چرا دیگه؟؟..اهان...خوب راستشو بخواین هنوز کیک حاضر نشده...برای همین توجهتون رو جلب میکنم به هنر نماییه...عمووووووووووو فروتن...بزن کف قشنگه رو به افتخارش

۱ ساعت بعد..............

عموها حوصلشون سر رفته هر کدومشون مشغوا یه کارین

اوه اوه عمو رو شاکیه...ووووووووووویییییییییی خودش دست به کار شد داره میاد کیک رو بیاره..البته زیادم اشکال نداره چون کیک حاضره

دادادادااااااااااااااااااااااااااااام..اینم از کیک

وا چرا همتون یهو خجالتی شدین؟؟..کیک رو بخورین دیگه....نیگا کنین داره بهتون چمشک میزنه

افرین افرین...بخورینشون....

جان؟؟اون بالا رو نیگا کنیم ؟؟چون شما میگی چشم

این کیک به این گندگی رو کی خورده؟؟..عموها هم که اونجا عین عموهای مودب و منظم نشستن..ولی انگار مشکوک میزنن...موقع کاراگاه بازیه..

 

هر کی خورده این کیک رو اعتراف کنه..عمو فروتن که میگه اصلا نمیدونه کی خورده..عمو گلی هم میگه من نبودم...عمو مسلمی هم که از قیافش معلومه نبوده...پس کی بوده؟؟...

اهان فهمیدم کار هر سه شون بوده

مگه نه؟؟..اوه اوه صورت عمو فروتن رو شطرنجی کنید خواهشا

حالا اشکال نداره یه کیک دیگه هم هست..بفرماییییییییییییییین...

خوب امروز یه خواننده مکزیکی هم دعوت کردیم که میخواد واسمون یه دهن مکزیکی بخونه حال و هوا رو عوض کنه

 

حالا میریم سر وقت کادوهااااااااا...وای چه کادوهای خوشگلیییییییییی

 

 

کادوها رو هم که دیدیم...حالااااااااا یکم دیگه دست و حرکات موزون()و شادی....بعدشم دیگه لالا بریم خونه هامون...

اخیییییییییییییییی...عموها دارن میرن...

بای بای عموها...بازم این طرفا بیاین

 خوب دوستان مهمونی تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه...ادامه مطلب هم چند تا عکس دیگه هست...یه سری هم اون طرفا بزنین

دووووووووووووووووووووووووووووووووووووستون دارم..خدانگهدار همتون تا اپ بعدی

روز پدر + تولد

سلام دوستای مهربونم...

اول از همه ولادت حضرت علی (ع) امیر مومنان رو به همتون تبریک میگم!...همینطور روز پدر رو به باباهای مهربونتون!!

به عموهای قشنگم هم هزار بار تبریک میگم ایشالا سایشون همیشه بالای سر خانوادشون باشه و با سعادت و سلامتی در کنارشون زندگی کنن!!!

و یه تبریک هم به بابای عزیز خودم...امیدوارم همیشه زنده باشی!

روز تولد حضرت علی تنها رو پدر نیست...

روز بزرگداشت مقام مردانگی و انسانیته...

و اون گنجیه که هرکسی نمیتونه دارای اون باشه...

روز موجودی با محبت به نام پدر...

پدر عزیزم روزت مبارک...

پدر ای ستاره ی من پدر ای عشق و وجودم

هیشکیو به خوبی تو توی زندگیم ندیدم

تو همیشه در تلاشی واسه ی خوشبختی ما

از تو روشنی گرفته دیروز و امروز و فردا

پدرم وقتی تو هستی لحظه ها برام قشنگن

گلای ناز تو باغچه تو که هستی رنگارنگن

پدرم من ارزومه که همیشه زنده باشی

تا که دنیا دنیا دنیاست بمونی پاینده باشی

پدرم هرچی که خوبه واسه شادی تو میخوام

پدرم چه کیفی داره دستتو دارم تو دستام

پدرم تو زندگیمی پدرم دار و ندارم

پدرم بزرگ خونه خوشحالم که تو رو دارم

تقدیم به همه ی باباهای دنیا!!!!!!

یه تبریک دیگه به عمو قناد مهربون...که روز تولدشون مصادف با روز ولادت حضرت علی (ع) روز پدره...

عمو قناد مهربون تولدتون مبارک...امیدوارم سالیان سال زنده باشین و خنده روی لبامون بیارین!!!

 

دوست جونا همتون پس فردا تو این وبلاگ یعنی وبلاگ فیتیله ، هفت اسمان شادی دعوتین به صرف کیک و کف زدن...متاسفانه شام نداریم جیبمون خالیه..شرمنده!

امروزم از عکس خبری نیست پس فردا جبران میکنم...

اینم یه جمله دیگه برای باباها...

تبریک به کسی که نمی دانم از بزرگی اش بگویم یا مردانگی، سخاوت، سکوت، مهربانی و…. بسیار سخت است. پدرم روزت مبارک...

برای همتون ارزوی سلامتی میکنم و شما رو به خدای مهربون میسپارم..خدانگهدار همتون تا پس فردا!!

همینجوری...

سلام به همه ی گلا...

من برگشـــــــــــــــــتم..البته دوهفته ای میشه برگشتم ولی مهم اینه که برگشتم

خوش میگذره؟؟..امتحاناتونو خوب دادین؟؟..کارنامتون هم گرفتین؟؟...امیدوارم از بالا تا پایین کارنامتون ۲۰ بوده باشه...و وقتی کارنامتون رو گرفتین عین من یه جا غش نکنین

اپ امروزم دلیل خاصی نداشت...فقط خواستم یه تنوعی بشه انقد پشت هم تبریک و عید و این جور چیزا نباشه یکم حال و احوال هم بکنیم!!!

امروز هم چند تا عکس از عموها واستون میذارم..ببینید و حالشو ببرین!!

امیدوارم خوشتون اومده باشه...

همتونو دوســــــــــــــــــــــــت دارم...خدا نگهدارتون

 

تولد یه فرشته ی اسمونی..

سلام به همه ی مهمونا..

خوبین؟؟

خوش اومدین..صفا اوردین..بفرمایین تو دم در بده..به قول عمو فروتن سوز میاد...

تولده...تولد یکی دیگه از فرشته هااااااااا...عمو گلی مهربون تولدتون مباررررررررررررررک...ایشالا همیشه زنده باشین و گل خنده رو لباتون باشه ..

تولدت بهانه ای شد تا این فصل را بیشتر دوست داشته باشم

زیرا فصل خوشحالی فرشتگان ، روز تولد توست . . .

تولدتون مبارک عمو گلی گلم . . .

بچه ها امده این؟؟...عمو داره میاداااا...اوه اوه..عمو داره قدم زنان میاد..همه برین قایم شین چراغا رو هم خاموش کنین

http://img7.myimg.de/DSC01231adbfe.jpg

زییییییییییییییییییینگ(صدای زنگ در بود)

عمو گلی وارد میشووووووووووووود

دادااااااااااااااااااام...تولد تولد تولد تولدت مبارک..مبارک مبارک تولدت مبارک..بیا شمعا رو فوت کن که صد سال زنده باشی..نه نه..زیادی رفتیم جلو هنوز کیکو نیاوردیم...

اخیییییییییییییی...عمو سورپرایز شد

خوب حالا همه برین سر جاتون بشینین زیاد ذوق زده نشین...

حالا همه دست دست....جییییییییییییییییغ...بلند تر

به افتخار عمو گلییییییییییییییییی...میخوان یکم واسه ما بخونن

http://img7.myimg.de/DSC00594e29cc.jpg

به به به به!!!...صدا رو داشتی؟؟

دیگه کم کم بریم سراغ شکم که طاقت دوری کیک رو نداره....

همه خوشجیل و موشجیل بشینین تا کیک رو بیارم...

نشستین؟؟

اماده این؟؟

مطمئن؟؟

ای وای خاک عالم...عمو منتظرکیکه.....الان میارم..

 

 ...بله...کیک جهنده ندیده بودیم که الحمدلله قبل از رحلتمون مشاهدش فرمودیم

 

 بچه ها کیکاتو زود بخورین بریم سراغ کادوها...

اوا...به عمو فروتن کیک ندادین؟؟...نیگا کنین میگه به منم یه خورده کیک بدین

خوب...کیکاتونو خوردین؟؟...بریم سراغ کادوها...

نه دیگه..این جوری که نمیشه..عمو گلی باید چشاشو ببنده بعدا کادوها رو بیاریم...

اخی...عمو دلش طاقت نداره میخواد زودتر کادوها رو بیاریم

واااااااااااااای اونجا رو عمو فروتن و عمو مسلمی واسه عمو گلی کادو اوردن...نیگا کن!!!!!!

 

http://img7.myimg.de/DSC0375241faf.jpg

حالا اینم هدیه ی ما به شماست..گرچه شما خودتون گلین

 

خووووووووووووب...نوبت عکسه...

همه خوب وایسین..قشنگ..لبخند....

۱

۲

۳

http://img7.myimg.de/DSC02369e9043.jpg

خوب...دیگه جشن ما هم کم کم داره تموم میشه...باید برین خونه هاتون

فقط قبل رفتن یه سری هم به ادامه مطلب بزنین...خواهشا

http://img7.myimg.de/DSC030830a5ea.jpg

خیلی ممنون که اومدین...قدم رو چشم ما گذاشتین...اینجا رو منور کردین...بازم تشریف بیارین...

http://img7.myimg.de/DSC00409e9a16.jpg

خوش گذشت؟؟..چطور بود؟؟..امیدوارم خوشتون اومده باشه...

دوست جونا..من دیگه میرم تا تابستون....فکر نکنم بتونم از بعد تعطیلات دیگه بیام نت...پس اگه اومدین و دیدی جواب ندادم..بدونین برای همینه..

حالا زیاد دربارش صحبت نمیکنم...نا سلامتی تولده هااااااااااا...

همتونو دوست دارم...این روزای اخر تعطیلات هم بهتون خوش بگذره...

خدانگهدار همگی...

ادامه نوشته

سال نو مبارک!

ســـــــــــــــــــلام به همه...

خوبــــــــــــین؟؟خـــــــــــــــوش میگذره؟؟...

بچه ها عید نزدیکه...یعنی از نزدیک هم گذشته همین بیخ گوشمونه...فردا..

يک شاخه رز سفيد تقديم تو باد
رقصيدن شاخ بيد تقديم تو باد
تنها دل ساده ايست دارايي ما
آن هم شب عيد تقديم تو باد

خوب دوست جونا...اومدم تا سال جدید رو پیشاپیش بهتون تبریک بگم..امیدوارم سالی پر از شادی و سلامتی داشته باشین..

امسال با همه ی بدی ها و خوبیاش گذشت...دیگه تا چند ساعت دیگه سال 88 تموم میشه و سال 89 میرسه...تو این دقایق اخر سال بیاین به خودتون چند تا قول بدین...بیاین ببینین تو این سالی که گذشت چیکارا کردین..چیکارا نکردین..سعی کنین اشتباهاتی رو که تو سال 88 کردین رو دیگه تو این سال تکرار نکین...کارای ناتموم سال 88 رو سعی کنید تو سال 89 جبرانش کنین و تمومش کنین...سعی کنیم امسال رو برای خودمون یه سال به یادموندنی و قشنگ درست کنیم...با افکار خوب..کارای خوب..و حتی تصمیمای خوب...و باید سعی کنیم که این تصمیم های خوب رو عملی کنیم...بیاین کسایی رو که تو این سال ازشون بدی دیدین رو ببخشین...شاید اون الان پشیمون باشه ..کسی چه میدونه...یا اینکه اگه به کسی خدایی نکرده بدی کردین برین ازش بخواین که ببخشتتون....اینجوری مطمئنا سال نو بیشتر بهتون میچسبه....این یه پیشنهاد بود...حالا میل خودتونه میخواین انجامش بدین..میخواین هم ندین...

بچه ها خبر خبر!!!!!!!

فردا حتما ویژه برنامه فیتیله رو نگاه کنین...فردا از تمام عوامل پشت صحنه ی برنامه..تمام کسایی که تو طول مدت این چند سال برای برنامه زحمت کشیدن دعوت میشه تا بیان جلوی دوربین و چند کلمه ای صحبت کنن و شما هم باهاشون اشنا بشین...پس فردا رو از دست ندیـــــــــــــــــن!!!

یادتون باشه...فردا ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه ی صبح  بیدار شین..انگشت مبارک رو بذارین رو کنترل و تلویزیون رو روشن کنین...شبکه ی دو ویژه برنامه فیتیله رو ببینین...

در ضمن از یکشنبه به مدت 13 روز یعنی تا سیزده فروردین سال هزار و سیصد و هشتاد و نه برنامه ی فیتیله به طور زنده هر روز ساعت 12 ظهر تا 2 بعد از ظهر مهمون خونه هاتونه!!!

یادتون نره یه موقع!!!

دوستای گـــــلم...اپ بعدی ما به مناسبت تولد یه نفره..که الان لو نمیدم...همون روز بیاین ببینین چه خبره...

از الان بهتون بگم اون روز من نمیتونم بیام خبرتون کنم...از الان همینجا به طور رسمی اعلام میکنم که 1۰ فروردین همتون برای تولد یه فرشته ی مهربون دعوتین...به صرف کیک و شیرینی و شکلات و اینجور چیزا...شام نمیدیم...خرجش زیاده...هرکی واسه خودش یه بشقاب غذا بیاره دور هم میخوریم

پس یادتون نره ها...1۰ فروردین اپ میکنم..نگی نگفتی...نیاین بگین چرا بی خبر اپ کردی...حالا دیگه..

با سه تا عکس خوشگل اپمو تموم میکنم و تا اپ بعدی به خدا میسپارمتون..

 

 

 

لحظه ی تحویل سال برای من و عموها و کلا همه دعا کنین...

امیدوارم هیچ غمی هیچ جای جهان و تو دل هیچ ادمی نباشه...الهی امین...

دووووووووووووووووووووووستون دارم...عیدتون هم مبـــــــــارک

تولد مهربون ترین و بهترین عموی دنیا

ســـــــــلام ..

خووووووووبین؟؟..

دلم واسه همتون خیلی تنگولیده بود...

گفته بودم بر میگردم با یه تولد...حالا برگشتم البته با سه تا تولد

اولیش تولد دوست خیلی خیلی خووووووووووووبم..ساناز خانوم جونمـــــــه...

ساناز خانوم جوووووووووووونم تولدتون مباررررررررررررک...ایشالا همیشه زنده باشین..و توی همه ی کاراتون موفق

دومیش تولد فوژان جوووووووووووووووووونمه...دختر گل و مهربون عمو فروتن عزیزم...که البته تولدش ۲۷ دی بود و گذشت...که اون موقع بنده در حال نوشتن جواب سوالات امتحانی بودم و نشد بیام

فوژان جونم تولدت رو با تاخیر بازم تبریک میییییییییگم...امیدوارم سالیان سال زیر سایه ی پدر و مادر مهربونت و در کنار ارتین جینگیلیه خودم زندگی کنی و به همه ی ارزوهات برسی

و اما سومین تولد و مهمترین تولد..دادادادام

البته یه توضیح بدم بعدا بریم سر داداداداممون..این تولد رو در اصل باید فردا میگرفتم که چون فردا نمیتونم بیام نت زودتر امروز گرفتم

فردا..۳ بهمن...سالروز تولد عمو گل و مهربونمون عمو فروتنــــــــــه...بزن کف قشنگه رووووووو

عموی گلم تولدت مبارک..ایشالا همیشه گل خنده رو لباتون باشه و توی همه ی کاراتون موفق و سربلند باشین

 

داره بارون مياد خوب که نگاه کردم.

.

.

.

هوا که ابري نبود...

.اون فرشته ها هستن که دارن گريه ميکنن......

آخه يکي ازشون کم شده

مهربون ترين تولدت مبارک

حالا دست و جیغ و هورا...هووووووووووووورا هووووووووورا هووووووورا..

همه با هم یک صدا..هووووووووووووورا هوووووووووووورا هووووورا..

دست دست...

 امروز اپم پر از عکس عمو فروتنه

تولد عموهای دیگه هم پر از عکس همون عموهاست

بچه ها همه اماده این؟؟..عموها دارن میرسنااااااا...

اااا..اینجا رو..عمو فروتن داره دنبال ادرس میگرده

اااااااا..مثل اینکه ادرسو پیدا کرد

بچه های گلم..به عموها سلام بگین!!!

خوب..حالا همتون جمع بشین عمو فروتن میخواد واسمون یکم اواز بخونه

 اونجا روووووو

و حالا عمو گلی میکروفون رو از عمو فروتن میگیره و خودش شروع به خوندن میکنه

عمو فروتن هم بیکار نمیشینه و گیتار میزنـــــــــه...به افتخارش

 حالا همه با هم شعر بازم یک گل زیبا گذاشته پا به دنیا رو واسه عمو میخونیییییییم

یکم از عمو یاد بگیرین داره دست میزنه...نا سلامتی تولد عموئه هاااااااا...

همه دســــــــــــت.........

حالا میخوام برم کیکو بیارررررررررررررم

همه یه گوشه بشینییییییییین..عین دخترای خووووووب...

عمو هم تعجب کرده که این کیک چرا انقده گندست!!!!!!

حمـــــــــــــلـــــــــــــه!!!!!!!!

کیکاتونو خوردین؟؟..نوش جان کردین؟؟..

حالا اگه گفتین نوبت چیه؟؟..نوبت کادوهاست ...

چه کادوی باحالییییییییی...

حالا همه کنار هم وایسییییییییییین..میخوایم یه عکس یادگاری خوشگل بگیریم

اووووووووووخی..چه خوشل شد

عمو فروتن باز میخواد یه دهن واسمون بخونه...

حالا میخوام دو تا عکس خوشگل جینگیلی ناناز واستون بذارم که سمانه گلم...عزیز دلم...اوشکولات جونم...بهم داده...سمانه جووووووووونم..دستت درد نکنــــــه

بازم مرسیییییییی..خیلی خوشگل بوووووودن(این اشک شوق بودا)

تولد ما هم تمومیییییییییید...

همتون پاشین برین خونه هاتون

نه نه..قبلش برین ادامه مطلب چند تا عکس هم اونجاست..قشنگ ببینین فیض ببرین

ازتون خداحافظی میکنممممممم...همیشه موفق و پیروز باشین..امیدوارم بهتون خوش گذشته باشه...ببخشید هم کم بود هم بد.. شما به بزرگی خودتون ببخشین

دوووووووووووستون دارممممممممم..

خدانگهدار همگییییییییییی...

عموها هم دارن میرن خونشون

ادامه مطلب فراموش نشه

 

 

 

 

 

 

ادامه نوشته

خداحافظی یک ماهه

سلام دوستای گلم..

خوبین؟؟..با درس و مشقا چیکار میکنین؟؟

فرا رسیدن ماه محرم رو به همه تسلیت میگم...

دوستای عزیزم...اومدم بگم که برای امتحانا من به مدت حدودا یک ماه نت نمیام...وقتی هم که بیام با یه تولد خیلی خوشگل میام.....

البته هنوز معلوم نیست از همین یکشنبه دیگه نیام یا از هفته ی بعد جمعه ولی به هر حال از الان خداحافظی میکنم ..چون ممکنه نتونم هفته ی دیگه بیام و بگم که نیستم..

راستی....بعضیاتون میاین میگین که چرا بهم نظر نمیدی و کلی از دست من شاکی هستین...تو پست قبل هم گفتم من پنجشنبه و جمعه ها میام..البته بعضی اوقات پیش میاد که پنجشنبه ها بیام..پس دیگه از دستم دلخر نشین..من تا جایی که بتونم میام وبای خوشگلتون و براتون کامنت هم میذارم...

خوب دیگه...

چند تا عکس از عموها هم فردا واستون میذارم...خواستین بیاین ببینین

دوستون دارم خیلی زیاد...

عزاداریاتون قبول...برای منم دعا کنین...همچنین عموهای گلمون

فعلا خدانگهدار


اینم از عکس...

تو ادامه مطلب هم برین...

Photo Frame Result

 

 در ضمن...عکسهای درخواستی...قبول میشود

ادامه نوشته

دومین دیدار...

سلام سلام..

خوبین؟؟..خوشین؟؟..خوش میگذره تو مدرسه بهتون؟؟..

خوب...

امروز اومدم تا یه خاطره واستون تعریف کنم...خاطره ی دومین دیدار من با عموها...

امیدوارم این خاطره رو هم بخونین و خوشتون بیاد

دوشنبه ۱۳/۷/۸۸...

عموها تو این روز قرار بود بیان رشت به مدت دو روز...منم وقتی که این خبرو شنیدم انقده خوشحال شدم که نگو...رفتم پیش مامان و بابام..این خبرو بهشون دادم و کلی جیغ کشیدم و بالا پایین پریدم...دیگه نزدیک بود همسایه پایینیمون دادش دربیاد...خلاصه به بابام گفتم که بره و هرچه سریعتر بلیتشو واسم بگیره...پنجشنبه یعنی نهم مهر...بابام رفت بلیتو گرفت...منم رفتن گذاشتمش در بالا ترین نقطه اتاقم که داداشم دستش بهش نرسه..هر روز هم میرفتم به بلیته نگاه میکردم.....اگه بخوام روزای بعد هم براتون تعریف کنم فکر کنم یه یکی دو ساعت طول بکشه..برای همین میپریم میریم تو همون روز دوشنبه...

اون روز وقتی از مدرسه تعطیل شدم...سریع اومدم خونه...از وقتی پامو گذاشتم تو خونه..هی گفتم بریم بریم..بریم بریم...مخ مامان بابامو خوردم..اول گفتم ساعت ۲ بریم که اون جلو بشینیم بتونیم خوب و شفاف بدون وجود هیچ کله ای ببینیم ولی اینجوری نشد و ساعت ۳ رفتیم اونجا..وقتی رسیدیم همه ی مردم جلوی در صف کشیده بودن...دیگه کم کم مونده بود برن تو خیابون صف ببندن...خلاصه بعد رسیدن ما ۵ دقیقه بعدش درو باز کردن و رفتیم تو...اونجا مربی ژیمناستیک ماهانو دیدیم...اول که دیدمش اینجوری شدم..تازه بازم این مدلی شدم...وقتی که فهمیدم مجری برنامه عموها هم هست دیگه بدتر اینطوری شدم......حالا ما رو دید به ما میگه میخواین واستون جا باز کنم؟؟...بعدش ما رفتیم یه جا نشستیم...جای اولی که نشستیم تقریبا خوب میدیدیم ولی ماهان نمیتونست ببینه..بعد یددیم جلومون خالی شد..رفتیم یکم جلوتر نشستیم..اولش خوب بودا..بعد یه خانومه اومد جلوی من نشست...راه دید منو گرفت...ولی خودمو یه مدلی نشوندم رو صندلی که بتونم بهتر ببینم..یه ربع گذشت...بعدش زنگ زدیم به خانوم دادگر جونم...خانم دادگر گفتش که هنوز عموها تو هتلن و نیومدن سالن...بعد گفت که ممکنه تو سالن نتونیم همیدگه رو ببینیم بعد برنامه بریم هتل کادوس و اونجا عموها رو ببینیم......بعد نیم ساعت خانم دادگرو دیدم که داشت از کنارمون رد میشد...اول صداش کردم ولی چون سرشون شلوغ بود نشنیدن...دوباره دیدمشون که یه جا وایساده بون...با مامانم رفتم پیششون و با همدیگه سلام و احوالژرسی کردیم و دوباره رفتیم سر جامون نشستیم...عموها اومدن...برنامون خیلی قشنگ بود...یه نمایش اجرا کردن که درباره ی حواس پنجگانه بود...خیلی بامزه بود...کلی خنیدم سرش...بعد باباها رو بردن بالا و براشون مسابقه گذاشتن..برای مامانا و بچه ها هم همینطور..سر مسابقه باباها..خانم دادگر اومد پیش ما که ببینه بابام میره برا مسابقه یا نه...ولی بابام گفت نمیره...منم بعد اون انقده بهش گفتم..ولی فایده نداشت...اخر نرفت...خلاصه برنامه تموم شد و ما هم حرکت کردیم به طرف هتل...ساعت ۶ و نیم برنامه تموم شده بود ولی عموها تو جمعیت گیر کرده بودن و ساعت ۸ و ربع رسیدن هتل...ما هم ساعت ۸ و ربع وارد هتل شدیم و عموها رو اونجا دیدیم...اول که عمو مسلمی و عمو گلی و خانم دادگر جونم اومدن جلو پیشمون...منم هول شده بودم نمیدونستم گلو به کی بدم..اخر سر دادم به رو به روییم که عمو مسلمی باشن...بابام به عمو مسلمی و عمو گلی میگه من رو تمام در و دیوار خونه نوشتم فیتیله...یکم اونورتر عمو فروتن وایساده بود..داشت با یکی حرف میزد..بعد بابام گفت نمیخوای عمو فروتنتو ببینی؟؟...بعدش رفتیم پیش عمو فروتن...با عمو فروتن هم صحبت کردیم...بعد چند دقیقه صحبت کردن...میخواستیم بریم که یادم اومد عکس نگرفتیم...به بابام گفتم دوربینو نیاوردم تو ماشینه... بعد عمو گلی گفت بدو برو بیار..منم دوییدم و رفتم اوردم..وقتی دوربینو اوردم همه ی عموها وایسادن واسه عکس گرفتن....خلاصه عکسمون هم گرفتیم و رفتیم خونمون...

یه دقیقه هم نشده بود که پامو از هتل بیرون گذاشتم که یهو دلم واسه عموها تنگ شد...اون شبو نتونستم بخوابم..همش تو فکر عموها بودم......دلم بدجور واسه عموها و نخ سوزن خانم دادگر جونم و عمو فروتن تنگ شده بود

امیدوارم دوباره بتونم خیلی زود از نزدیک ببینمشون

خوب...اینم از خاطره دومین دیدار من و عموها...

خوشتون اومد؟؟..امیدوارم که خوشتون اومده باشه

و حالا شما رو دعوت میکنم به دیدن یه عکس از عموها...

چند تا دیگه هم هست که تو ادامه مطلبه...

دوست جونا...ممنون که ایندفعه هم اومدین وبم و منو خوشحال کردین...

دوستون دارم.... 

تا اپ بعدی بای

  

ادامه نوشته

خداحافظی+دو تا تولد

سلام سلام دوست جونا...

خوبین؟؟؟...خوشین؟؟؟...سلامتین؟؟..مدرسه خوش میگذره؟؟

راستی...سال تحصیلی جدیدو بهتون تبریک میگم....ولی به خودم تسلیت میگم...

امروز اومدم برای خداحافظی...یعنی نیمه خداحافظی چون نمیخوام برای همیشه برم...من موقع مدرسه فقط میتونم پنجشنبه و جمعه ها بیام نت...البته روزای تعطیلی مثل عید قربان و عید غدیر هم میام...حالا از بحث خداحافظی بگذریم....بریم به کارای دیگمون برسیم که امروز کلی کار داریم...

امروز دو تا تولد داریم...ادامه داستان نرگس جون که نصفش تو وب خودشه و ادامش هم اینجاست داریم....عکس عموها داریم...کلا همه چی داریم....

بریم سراغ تولدا...که البته امروز تولدشون نیستا....هر دو 6 مهر تولدشونه که من دارم زودتر میگیرم چون اون روز نمیتونم بیام نت...

تولـــــــــــده...تولـــــــــــــــده...

تــــــــــــولــــــــــدشون مبـــــــــارکـــــــــه...

تولد خانوم دادگر جــــــــــــــونمه...

حالا یه دســـــــــــت...یه جیـــــــــــــغ...یه هــــــــــــورااااااااا...

تولد بعدی...

تــــــــــــــــــــولد پـــــــــانیـــــــــذه...دخترخاله ی جینگیلی بادوم خودم...که عکسشو براتون میذارم...

حالا به افتخار هردوشون یه دست یه جیغ یه هورای دیـــــــــــــــــــــــــــــــگه...

 

بازم یک گل زیبـــــــا...گذاشته پا به دنیــــــــا

تولــــــــــدش مبارک...تولـــــــــــــدش مبارک

غنچــــــه بوده شکفتـــه...بین تموم گلهـــــــا

تولــــــــــدش مبارک...تولــــــــــــدش مبارک

دســـــــــت بزنید براش که باز بخنــــــــــــــده

خــــــندیدنش مثل نبـــــــات و قنــــــــــــــــده

با هم میگیــــــــم کوچـــــولـــــوی با نمـــــــک

 تولد قشنگ تو مبارک...تولد قشنگ تو مبــارک

 

خوب...اول از همه بریم سراغ کیک که من طاقت دوریشو ندارم...بفرمایید..بفرمایید..تعارف نکنید..دیر بیاید از دست رفته...چون همشو خوردم...

بـــــه بـــــــه...چه کیک خوشمزه ای بود...

حالا بریم سراغ کادو ...وای چه کادوهای خوکشلی...

حالا همه برین کنار هم وایسین.....میخوایم تو این روز اخری یه عکس خوشگل بگیریم...

بگین سیــــــــــــــــــب...

1...2...3...

گرفتم...

حالا یکی دیگه....

بگین هلووووووووو...

1...2...3...

این یکی هم گرفتم..

خوب...

حالا عکس پانیذو میذارم که ایشون رو هم ببینین...

دیدین؟؟...چه طور بود؟؟..

خوب...تولد خوش گذشت؟؟...

ااااااا...کجا دارین میرین بابا...بشینین..باهاتون یه عالمه کار دارم...تولد تموم شده...کار ما که هنوز تموم نشده...

حالا بیاید یکم عکس عموها رو ببینید حالشو ببرین...

 

بچه ها...لطـــــفا...نظرتونو راجب عکسا بگین..

توجـــــــــه توجــــــــــه...

حتما حتما حتما به ادامه مطلب هم برین...چون اونجا هم یه خبراییه اخه...ادامه داستان نرگس جون...در ادامه مطلب...دیگه یه سرو باید حتما بزنین...ضرر که نداره...دیگه سفارش نکنما..حتما برین...

خوب...

کار منم با شما تموم شد...

امیدوارم از یکی اپ هم خوشتون اومده باشه...

یادتون باشه...من فقط پنجشنبه جمعه ها میاما...بعد نیاین وسط هفته هی بهم بگین..چرا نیومدی وبم....پنجشنبه و جمعه حتما میام...منتظر من باشید...

خیلی دوستون دارم.....بازم پیشم بیاید...فعلا بابای...

ادامه نوشته

بازم تولـــــــــد...

 ســـــلام...

خوبین؟؟...خوشین؟؟...سلامتین؟؟؟...

نماز روزه هاتون قبول.....

امروز هم اومدم با سه تا عکس از سه تا گل.....و یه تولد.....

گفتم تولد....اگه گفتین تولد کی؟؟...بازم مثل دفعه ی قبل فکر کنین...فکر کردین...نفهمیدین؟؟...الان میگم.

تـــــــــــولد دوست گلم...سمانه جونمه.....

حالا یه دست یه جیغ یه هورااااااااااااااااا....

تولدت مبارک سمانه جونم...

چند روز پیش هم یعنی ۹ شهریور هم تولد جینیگیلی بادوم خودم یعنی ارتین جیگر بود...که با تاخیر خیلی خیلی زیاد بهش تبریک میگم..

بازم یک گل زیبا ...گذاشته پا به دنیا..

 

تولدش مبــــــــــارک... تولدش مبـــــــــــارک

 

غنچه بوده شکفته... بین تموم گلها..

 

تولدش مبــــــــــارک... تولدش مبــــــــــارک

 

دست بزنید براش که باز بخنـــــــده...

 

خندیدنش مثل نبات و قنـــــــــــــده...

 

با هم میگیم وبلاگ جون با نمــــــک...

 

تولد قشنگ تو مبارک..تولد قشنگ تو مبارک

 

نوبت کیکه.....

بفرمایید....فقط مواظب باشید یهو انگاشتاتونو باهاش نخورید..واسه اینکه بترکونید واسم نیازش دارید....

ببخشید یکم کولوچوئه

حالا هم وقتشه که کادوها رو باز کنیم....

کیکیو نیگا بعد کادو رو نیگا..

خوب....

کیکتونو خوردید؟؟...کادوها رو هم که دیدید....

پس خودتونو اماده کنید چون میخوایم....میخوایم....عکس عموها رو ببینیم........

دیگه چیزی نمیگم..به این منظره ی زیبا توجه کنید...

فقط ببخشید که عموها تو عکسا یکم جدین...

عکسا رو دیدین؟؟...پسندیدین؟؟...خدا رو شـــــکر...

حالا به یک خبر مهم که هم اکنون به دست من رسیده توجه کنید....البته هم اکنون نرسید ولی خوب دیگه.......

"از امشب تا بعد از شبهای قدر اهنگ وبلاگ فیتیله هفت اسمان شادی برداشته خواهد شد...و بعد از این شبهای عزیز....دوباره در وبلاگ به نمایش گذاشته میشود"....

مثلا خواستم ادبیش کنم...مردم تا اینو گفتم...

بچه ها...دوست جونا..گلا...تو این شبها برای من و عموها هم حسابی دعا کنید مخصوصا عمو فروتن...

دســــــــتتون درد نکنـــــــــه...

امیدوارم از این پست هم خوشتون اومده باشه.....

بازم پیشم بیایدا....باشه؟؟...

دوستون دارم فعلا بای...

 

تولد وبلاگ...

سلام سلام!!...

خوبین؟؟...خوشین؟؟...سلامتین؟؟

 

اول از همه فرا رسیدن ماه مبارک رمضان رو به همه ی شما تبریک میگم...امیدوارم که ماه پر خیر و برکتی رو پیش رو داشته باشید...

 

حالا نوبت میرسه به اصل کاری...

اگه گفتین امروز چه روزیه؟؟....فکر کنین فکر کنین...بیشتر...یکم دیگه...نمیدونید؟؟..خوب میگم...

 

امروز روز تـــــــــــــــــولده...تولد کی؟؟...اگه گفتین؟!...تولد وبــــــــــــــــمه...

 

امروز دو تا تولد داریم....یکیشو که گفتم..دومیش هم؟؟...بگم؟؟...میگــــم...

 

تــــــــولد دوست عزیزم الما جونه....المای مهربونم تولدت مبارک...امیدوارم به هر چی که میخوای برسی...

 

حالا یه دســــــــت...یه جیـــــــــغ...یه هـــــــــــــوراااااااااا....

 

حالا نوبت کیکه...

 

.یه کیک واستون میارم که انگشتاتون هم باهاش بخورید...البته ببخشید یکم کوچیکه ها...برای اینکه به همه برسه..هر کی به اندازه ی یه مورچه ورداره...اخی...خوب نه..هر کی هرچقدر میخواد برداره...

 

 

حالا همه با هــــم...

 

بازم یک گل زیبا ...گذاشته پا به دنیا..

 

تولدش مبــــــــــارک... تولدش مبـــــــــــارک

 

غنچه بوده شکفته... بین تموم گلها..

 

تولدش مبــــــــــارک... تولدش مبــــــــــارک

 

دست بزنید براش که باز بخنـــــــده...

 

خندیدنش مثل نبات و قنـــــــــــــده...

 

با هم میگیم وبلاگ جون با نمــــــک...

 

تولد قشنگ تو مبارک..تولد قشنگ تو مبارک

 

حالا...اگه گفتین نوبت چیه؟؟...

نوبت کادوهاست....

اخی....چه کادوهایی!!...دیگه خودتون ببینید ..من توضیحی نمیدم...

 

الان میرسیم به قسمت جالب ماجرا...براتون عکس عموها اوردم...

ببینید و حالشو ببرید...

البته ببخشید که کیفیتشون یکم پایینه...اول که فکر میکردم کیفیتش خیلی خوبه...چون تو گوشی که بود کیفیتش عالی بود..ولی وقتی ریختم تو کامپیوتر به این روز در اومد...

 

 

 

 

 

خوب....

خوشتون اومد؟؟...تولد خوش گذشت؟؟..امیدوارم که خوش گذشته باشه...

 

 

و یه تشکر مخصوص مخصوص میکنم از سمانه جووووووووووونم...که خیلی بهم کمک کرد...سمانه جونم دستت درد نکنه...

 

بازم این طرفا بیایدا...خوشحالم میکنین...

 

همتونو دوست دارم ...نه یکی نه دو تا نه صد تا نه هزار تــــــا...نه اینقـــد نه اینقـــد..قد تموم دنیــــــا...

 

بهترین روز زندگیم...

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR-20.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

سلام...

خووووبید؟؟...خووووشید؟؟...سلاااامتید؟؟...

من که خیلی خوبم....چون دیروز عموهای گلمو تونستم از نزدیک ببینم. ....الان هم اومدم تا خاطره ی دیروز رو اینجا بنویسم.....یه خاطره ی به یادموندنی از یکی از بهترین روزای عمرم....

جمعه 88.4.26

 امروز از ساعت 5 صبح بیدار بودم.....بعد اینکه صبحونم رو خوردم ....سریع رفتم اماده شدم ....ساعت 7 از خونه رفتیم بیرون و ساعت 8 رسیدیم اونجا....بعد اینکه شناسناممونو نشون دادیم رفتیم جلوی در ورودی و اونجا منتظر شدیم تا صدامون کنن و بریم داخل....اونجا عمو نیکیارو دیدیم که با کیبوردش داشت میرفت تو....بعد یه مدت ما هم با یه خانومی که فکر کنم خانوم ترابی بودن...رفتیم تو....دم در که رسیدیم....یهو عمو فروتن اومد بیرون...انگار که دنبال یه نفر میگشت....بعد رفت تو و ما هم بعد یه مدت رفتیم تو...وقتی رفتم تو...اولش خیلی تعجب کردم...اخه عموها خیلی گنده تر بودن....مخصوصا عمو فروتن....نیست همش داریم از تی وی میبینیمشون.....بعد دیدم یه نفر داره میاد به طرفم.....یه جا خشکم زد ..بعد دیدم عمو فروتن اومده و کنارم وایساده....بهم گفت...شما از شمال اومدید؟؟...گفتم اره....بعد با هم سلام و احوالپرسی کردیم و خانوم دادگرو صدا زد که من اومدم....خانوم دادگر هم اومد...با هم سلام و احوالپرسی کردیم....بعد هم به عمو گلی و عمو مسلمی سلام کردم و میخواستم برم که اونجا بشینم.....دیدم عمو فروتن میگه....اینا رو یه جای درست درمون بنشونینا.....بعد هم یه جایی رو بهمون نشون دادن و رفتیم اونجا نشستیم...بعد علی کوچولو....بچه ها همه میگفتن ما تشنمونه...عموها اومدن و گفتن...چند نفر تشنشونه؟؟...بچه ها بیشتریشون دستشونو بالا بردن...بعد عمو فروتن گفت....خوب حالا که همه اب میخواید نمیشه....قسمت بعدی...یه شیلنگ از اون بالا میندازیم بعد عین گلا بهتون اب میدیم....بعضیاتون هم شاخ و برگ در میارید...مخصوصا اونایی که از شمال اومدن...بعد عمو قناد هم بعد هر قسمت میومد و با بچه ها تمرین میکرد ....واسه همون بازی با دست....یه جا هم عمو گلی اومد پیش ما و ازم چند تا سوال پرسید...بعد اسم ماهانو پرسید....عمو مسلمی هم اومد و اسم منو پرسید...بعد عمو قناد اومد....عمو گلی و عمو مسلمی منو ماهانو به عمو قناد نشون دادن و دیگه نیدونم چی گفتن.......بعد عمو گلی هر چند وقت یه بار همش منو نگاه میکرد و میخندید....منم هی میخندیدم.....دوباره میخندید منم هی میخندیدم.....یه جا عمو فروتن اومد پیش ما به ماهان میگفت....افرییییییییییییین...محکممممممممممممم...اخه ماهان یه مدلی نشسته بود که اینو بهش گفت...اونجا همش بچه ها سر جا دعواشون میشد....نمیدونید چی بود که....بعد یه جا برای همه اب اوردن....اخرش هم با خانوم دادگر خداحافظی کردم.......ولی نشد با عموها درست و حسابی خداحافظی کنم...اخه سرشون شلوغ بود.....ولی عمو قناد پایین داشت با بچه ها خداحافظی میکرد...اونجا با عمو قناد خداحافظی کردم....و عمو قناد گفت...خیلی خوبه که همکاری میکنی....بعد هم که از شبکه اومدیم بیرون و به سمت خونه راه افتادیم...اون روز همش از عموها و اتفاقاتی که اونجا میوفتاد میگفتم....بعد اینکه رفتم خونه...دوباره فیلم اون روزو از اول گذاشتم و همه با هم مشغول دیدن برنامه شدیم....

اون روز یکی از بهترین روزای عمرم بود...روز دیدن عموها....روز رسیدن به ارزوی همیشگیم.....

عموها خیلی دوستون دارم...خیلی گلین...الان دلم برای عموها خیلی تنگ شده.....بعضی وقتا برای همین دلتنگیم گریم میگیره .....یاد دیروز و اتفاقاش که میوفتم کلی دلم میگیره و دلتنگ عموها میشم....مخصوصا عمو فروتن.....نمیدونم دیگه کی میتونم از نزدیک ببینمشون....ولی امیدوارم هر چه زودتر این اتفاق بیوفته...

بچه ها یه چیزی....من توی این خاطره دیگه همه چیو ننوشتم....چون شاید مناسب نبود که اینجا گفته بشه....به هر حال امیدوارم از این یکی خاطره هم خوشتون اومده باشه....

همتونو خیلی دووووووووووووووووووووووست دارم....

فعلا بابای... 

روز پدر مبارک...

سلام دوست جوناااااااااا...

خوبید؟؟...منم خوبم...

امروز دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۸ روز میلاد حضرت علی (ع) و روز پدره...این روز رو به همه ی مردم دنیـــــــــــا تبریک میگم...

یه تبریک مخصوص به عموهای گلم....روزتون مبارک...امیدوارم همیشه زنده باشید ...شاد باشید و ما رو شاد کنید...

یه تبریک ویژه هم به بابای خوبم میگم....دوستت دارم یه دنیا

این روزا اپام بر خلاف قبلا ها خیلی کوتاه شده...دیگه به بزرگی خودتون ببخشید...

دوستون دارم ۱۵ تا....

به اندازه ی  ۷ دریا....۷ اسمون ....و یه دنیا..

فعلا بای جینگیلیا...

 

 

تولد عمو مسلمی...

سلام دوست جونا...

خوبید؟؟...خوشید؟؟...سلامتید؟؟؟...مامان خوبه؟؟...بابا خوبه؟؟

خیلی وقت بود که اپ نکرده بودم....اخه هم زیاد وقت نداشتم...هم سوژه گیرم نمیومد

ولی امروز اومدم با یه اپ خوکشل موکشل...

اول از همه تولد عمو قناد که جمعه ۵ تیر بود رو بهشون تبریک میگم......امیدوارم همیشه شاد باشن و ما رو شاد کنن

و حالا نوبت میرسه به اصل کاریه ...بازم یه تولده...تولد؟؟....اگه گفتین؟؟!...افریـــــن...تولد عمو مسلمیه امروز...

چه لطيف است حس آغازي دوباره،
و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس...
و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن!
و چه اندازه شيرين است امروز...
روز ميلاد...
روز تو!
روزي که تو آغاز شدي!

عمو مسلمی عزیز تولدتون مبارک...ایشاا...۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ ساله بشید

اپ کوتاهی بود ولی بهتر از هیچی بود...مگه نه؟؟

همتونو دوست دارم...

فعلا بابای

ماجراهای فیتیله ایه دو روز اخر سفر + تولد عمو گلی

صد سلام هزار سلام...به بچه های با مرام

به همه پیر و جوون و ...مهربونای خوش کلام

صد سلام هزار سلام...با بهترین حرف و بیان

به همه بچه های شیرین زبون و ختم کلام

صد سلام هزار سلام...به لپای گل گلیتون

به چشای نازتونو...به گیسوی مخملیتون

صد سلام به اون دلای مهربون و بی ریا

به همه بزرگترا و کوچیکترا و بچه هااا...

شروع هر کار...سلامه

لحظه ی دیدار...سلامه

کلام پر بار...سلامه

حرف شکر با... سلامه

شروع هر کار...سلامه

لحظه ی دیدار...سلامه

کلام پر بار...سلامه

حرف شکر با... سلامه

سلام سلام سلامه...سلام سلام سلامه

سلااااااااااااام...خوبید؟؟؟

دیروز تولد عمو گلی بود...عمو گلی تولدت مبارک...ایشاا...۱۰۰۰ ساله بشید...

بازم یک گل زیبا...گذاشته پا به دنیا

تولدش مبارک ...تولدش مبارک

غنچه بوده شکفته...بین تموم گلها

تولدش مبارک...تولدش مبارک

دست بزنید براش که باز بخنده

خندیدنش مثل نبات و قنده

با هم میگیم عمو گلی با نمک

تولد قشنگ تو مبارک ...تولد قشنگ تو مبارک

امروز هم اومدم تا براتون خاطره ی دو روز اخر سفرمو تعریف کنم...اماده اید؟؟؟...پس پیش به سوی خاطره

روز ۴/۱/۸۸ روز خیلی خوب و به یاد ماندنی برای من بود...حالا براتون تعریف میکنم...

قبل از اینکه سال جدید از راه برسه من و دوست خوبم ساناز خانم داشتیم با هم تو مسنجر حرف میزدیم که من گفتم میخوام بیام کرج پیش خالم مسافرت...ساناز خانوم از من دعوت کرد که به خونشون برم منم بعد کلی تعارف بالاخره قبول کردم...قرار شد وقتی رفتم کرج به ساناز خانم خبر بدم تا اونم ادرس خونشونو بده به من تا برم پیشش...دو روز بعد از اینکه رفتیم کرج(۳/۱/۸۸) بهش اس ام اس دادم که خونه شما من خجالت میکشم بیام بیاید با هم یه جا ی دیگه قرار بزاریم تا همدیگه رو ببینیم...بعد کلی اس ام اس دادن بالاخره قرار بر این شد که توی مهستان روز دوشنبه ساعت ۱۱ همدیگه رو ببینیم...من اون روز قلبم دیگه تو جورابم بود...خیلی خوشحال بودم که فرداییش میخوام برم یکی از دوستای خوب فیتیله ایم رو ببینم...بعد از ظهر اون روز ما رفتیم سرزمین عجایب اونجا هم باز با هم یه قرارایی گذاشتیم (ادامه قرار ها)...فرداش که از خواب پا شدم اول از همه ساعت.و نگاه کردم که چند ساعت دیگه مونده به ۱۱...بعد رفتم تی وی رو روشن کردم...فیتیله دیدم ساعت شد ۱۱...همه حاضر شدن که بریم...حالا خوبه من قرار گذاشتم دوستمو ببینم بقیه زودتر از من حاضر شدن...همون ساعت داشت فیتیله میداد من میخ تی وی شدم...همه رفتن پایین تو ماشین ولی من همون بالا مونده بودم...اخر زنگ زدن خونه که بیا پایین دیگه...رفتیم اونجا منم ۱۰ دقیقه بعد قرار رسیدم اونجا...بیچاره ساناز خانم ۱۰ دقیقه منتظر موند...رفتیم اونجا همدیگه رو دیدیم...من که اول کلی خجالت میکشیدم و حرفی نمیزدم...مامانم جای من با ساناز خانم صحبت میکرد...بعد چند دقیقه منم به حرف اومدم...بعد کلی راه رفتن و از پا در اومدن رفتیم رو یه صندلی نشستیم و به صحبتهامون ادامه دادیم...طبقه اول جا نبود بشینیم به خاطر همین رفتیم طبقه دوم نشستیم...به خاطر همین مامانم ما رو گم کرد ...بعد لیلا(خاله)و میثم(دایی)و عمو امیر(شوهر خاله)و مامانبزرگم و مامانم دنبال ما میگشتم ما رو گم کرده بودن...بعد چند دقیقه ساناز خانوم رفت...مامانم براش یه جعبه شکلات خریده بود منم دوییدم دنبالش تا بهش بدم ولی اون رفته بود...بهش زنگ زدم باهاش یه جا قرار گذاشتم تا شکلاتو بهش بدم...خلاصه شکلاتو بهش دادم و هر کی رفت سر کار و زندگی خودش......اون روز خیلی بهم خوش گذشت...هیچوقت اون روز رو فراموش نمیکنم...

۵/۱/۸۸ صبحش بازم طبق معمول منو به زور و با گریه از تلویزیون کشوندن تو ماشین تا برن خرید...وای خرید...اونم کجا ؟؟...تو شوش...وااااای این مامانم و خالم و مامانبزرگم برن یه جایی دیگه ولش نمیکنن...همون تو چسب میخورن...حالا خالم و مامانبزرگم رفتن تو یه پاساژ دیگه در نمیان...داشتن در پاساژ رو میبستن...من و بابابزرگم و عمو امیر(شوهر خاله)مونده بودیم بیرون پاساژ داییم و مامانم هم رفته بودن سر بازار یه چیز بخرن...ما ته بازار اونا سر بازار...وااااای...نمیدونین چقدر اونجا سر پا موندیم...حالا هی به خالم اینا زنگ میزدیم که دارن در رو میبندن بیاین بیرون...مگه میومدن اخر رفتیم دنبالشون تا اوردیمشون بیرون...بیچاره میثم(داییم)از سر بازار تا ته بازار دو تا جعبه سنگین که سرویس بشقاب و از این جور چیزا بود رو اورد تا ته بازار میگفت دستش شکست..واقعا خیلی سنگین بودن...وسایل مون انقد زیاد بود که یه گاری گرفتیم بردیمشون تو ماشین...حالا چند تا هم تو گاری جا نمیشد تو دستمون گرفتیم...منم توی راه وقتی داشتیم یاده تا دم ماشین میرفتیم هوای خالم و مامانم رو داشتم که دیگه خرید نکنن...مامانم یه جا وایساد گفتم:مامان تو رو خدا بیا بریم من دیگه از هر چی خریده حالم داره بهم میخوره...مامانمو میگرفتم خالم یه جا گیر میکرد به خالم میگم:تو به جایی اصلا نگاه نکن مستقیم راه خودتو برو...بعد مامانم یه جا گیر کرد...من تو کل راه اینور و اونور میدویدم فقط...داییم هم مواظب مامانبزرگم بود...بالاخره به سلامت رسیدیم دم در ماشین...رفتیم خونه ...عصر بابابزرگم و عمو امیر(شوهر خاله)رفتن تا برای من یه تلویزیون کوچولو واسه ماشین بگیرن تا دیگه انقد برای فیتیله گریه نکنم و هر جا خواستم فیتیله ببینم...وای تی ویش خیلی خوشگله صفحه تخته...کنترل هم داره..حالا خیلی چیزا داره به ضبط ماشین هم وصل میشه تا صداش از بلندگوهای ماشین بیاد بیرون از این چیزایی که تو گوش میزارن هم داره...خلاصه خیلی خوبه...ولی رفتیم تو جاده دیدم همه کانالها رو میگیره به غیر از شبکه دو...حالا بهتر از هیچی بود بیشتر قسمتهای فیتیله رو دیدم البته برفکی و تیکه تیکه...حالا بابام میخواد انتن تقویتی هم براش بگیره......حالا اون روز وقتی رفتیم از شوش خونه بازم داشت فیتیله میداد...خیلی خوشحال شدم...اون روزم به ایان رسید و فرداییش همه با هم به سوی رشت حرکت کردیم...

تموم شد...خوب بود؟؟؟...

بازم میگم عیدتون مبارک...ایشاا...سال خوبی داشته باشید...سیزده بدر بهتون خوش بگذره

دوستون دارم نه یکی نه دو تا نه صد تا نه هزار تا...نه اینقد نه اینقد قد تموم دنیاااا...

تا اپ بعدی ...بابای

خاطره ی دو روز سفر و ماجراهای فیتیله ایش

یه سلام با طعم شیرین شکر... به تو که یا دختری یا که پسر

 یه سلام شور شور مثل نمک... به تو که قشنگی مثل شاپرک

یه سلام گس با طعم خرمالو ...به تو که یا لاغری یا چاقالو

یه سلام با طعم خوب هندونه...به تو که لبات همیشه خندونه

یه سلام تند تند فلفلی... به تو دوست نوجوون یا فسقلی

یه سلام یا طعم خوشمزه ی توت... به تو که تمیز میشوری دست و روت

یه سلام با طعم خرمای جنوب... به تو دوستی که همیشه هستی خوب

 یه سلام با طعم نارنج شمال... به تو که داری همیشه شور و حال

 یه سلام با مزه ی مهربونی...به تموم بچه های ایرونی

 یه سلام با طعم خوب فیتیله... به تو و هر کی که با تو فامیله

عیدتون مبارک...

دست بزنید عیده...شادی کنید عیده / لحظه مهربونی و...جشن و سرور رسیده

من به مدت دو روز پشت سر هم اپم...حالا شاید پشت سر هم هم نشد ولی یه سری بزنید تو این روزا...اول که قرار بود ۵ روز باشه ولی اگه ۵ روز میشد من نمیتونستم بیام چون میدونم که با این مهمونی رفتنا و مهمون اومدنا وقت نمیشه..

امروز خاطرم مربوط میشه به ۱/۱/۸۸ ...

روز شنبه ۱/۱/۸۸ من و مامان و بابام و داداشم و مامانبزرگم و بابابزرگم و داییم میخواستیم بریم خونه خالم لیلا تو کرج...حالا بگید کی...سر ساعتی که فیتیله شروع میشد درست سر همون ساعت...من دیگه گریم گرفت رفتم تو ماشین نشستم و تا نصفه راه گریه کردم...عکس عمو ها تو دستم اهنگ عمو ها هم که داشتم تو ماشین گوش میدادم به فکر عمو ها هم بودم...با همکاری دست و گوش و ذهنم تونستم خودمو یه جوری به کرج برسونم...حالا رسیدیم کرج بگید کی...درست سر همون ساعت که فیتیله تموم میشد...تازه بعد چند روز فهمیدم شنبه فیتیله نداشت ...خیالم راحت شد اون روز اتفاق جالب دیگه ای نیوفتاد پس میریم سراغ خاطره ی فردای اون روز...

یکشنبه ۲/۱/۸۸...اون روز صبح میخواستیم بریم بازار خرید...طبق معمول منو به زور کشوندن بردن...اونا رفتن پایین تو ماشین من بالا واسه خودم نشستم دارم فیتیله میبینم هی میگفتن بیا ولی من نمیرفتم دیگه اخر سر از پایین زنگ زدن منم با گریه و ناراحتی رفتم تو ماشین نشستم...رفتیم تو بازار ...شب قبلش مامانم بهم گفته بود میخواد برام از بازار شام سی دی فیتیله بگیره من که باورم نمیشد ...دیگه بال در اوردم از خوشحالی...گفتم:اول بریم سی دی رو بگیریم بعدا هر کاری میخواید بکنید بکنید...رفتیم سی دی رو گرفتیم اونم دو تا...البته یکیش واسه پانی بود...اخه من پانی رو هم فیتیله ای کردم ...مامانش میگه هر وقت فیتیله تموم میشه یا بین اون کارتون میاد پانی میزنه زیر گریه...بعد خرید رفتیم خونه تا رفتیم سی دی رو گذاشتم ولی دیدم سی دی نمیاد...چند تا سی دی دیگه هم امتحان کردم از سی دی پانی هم برداشتم امتحان کنم اما نمیومد...بردیم پیش اقاهه تا ببینیم چه مشکلی داره ...اقاهه گفت:چند نفر دیگه هم همین حرفو زدن نمیتونستن ببینن سی دی مشکل نداشت چون اقاهه از هر دو تا جعبه دو تا امتحان کرد تو کامپیوتر نشون میداد اون گفت بریم جاهای دیگه هم امتحان کنیم ببینیم نشون میده یا نه ...رفتیم خونه بابای شوهر خالم هم امتحان کردیم اونجا نشون میداد...وقتی رسیدیم رشت خونه مامانبزرگم اینا هم نشون نمیداد رفتیم خونه خودمون نشون داد...داد زدم گفتم نشون داااد...هی میپریدم بالا و پایین ...بیچاره طبقه پایینی...البته این قسمت اخر که رفتیم رشت واسه ۴ روز بعد خریدن سی دی بود...

خاطره ی ما به سر رسید ... ریحان سی دی فیتیلشو دید

دوستون دارم نه یکی نه دو تا نه صد تا نه هزار تا ...نه اینقد نه اینقد قد تموم دنیااا...

تا فردا یا پس فردا یا بهتره بگم تا اپ بعدی ...بابای

 

پروانه و پیله

سلام دوستای گل و مهربونم...

خوبید؟؟؟...خوشید؟؟؟...سلامتید؟؟؟...

امروز میخوام یه داستان از یه پروانه کوچولو بزارم...هم به فارسی هم به انگلیسی...من که داستانشو خیلی دوست دارم...یه جورایی ادمو جذب میکنه...این نظر من بود...شما هم داستانو بخونید و نظر خودتونو بگید...مرسی ...

 

روزی سوراخ کوچکی از یک پیله ظاهر شد...

شخص نشست و ساعت ها تقلای پروانه برای بیرون امدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد...

آن گاه تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمیتواند به تلاشش ادامه دهد...

آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد.پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بود...

ان شخص به تماشای پروانه ادامه داد.او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثه ی او محافظت کند...

اما چنین نشد!!!

در واقع پروانه ناچار شد همه ی عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند...

ان شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز ان را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به ان وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد...

گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم...

اگر خدا مقرر میکرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هرگز نمی توانستیم پرواز کنیم...

من نیرو خواستم و خداوند و مشکلاتی را سر راهم قرار داد تا قوی شوم .من دانش خواستم و خداوند مسائلی برای حل کردن به من داد...

من سعادت و ترقی خواستمو خداوند به من قدرت تفکر و زور و بازو داد تا کار کنم...من شهامت خواستم و خداوند موانعی سر راهم قرار داد،تا انها را از میان بردارم...

من انگیزه خواستم و خداوند کسانی را به من نشان دادکه نیازمند کمک بودند...من محبت خواستم و خداوند به من فرصت داد تا به دیگران محبت کنم...

«من به انچه خواستم رسیدم...اما انچه نیاز داشتم ،به من داده شد...»

نترس . با مشکلات مبارزه کن و بدان که میتوانی بر انها غلبه کنی...


Glitter Text @ Glitterfy.com

A small crack appeared on a cocoon…

A man sat for hours and watched carefully the struggle of the butterfly to get out of that small crack of coccon…

Then the butterfly stoped striving it seemed that she was exhausted and couldn,t go on trying…

The man decided to help the poor creature.he widened the crack by scissors…the butterfly came out of cocoon easily but her body was tiny and her wings were wrinkled…

The man continued watching the butterfly .he expected to see her wings become expanded to protect her body…

But it didn.t happen!!!

As a matter of fact the butterfly had to crowl on the ground for the rest of her life for she could never fly…

The kind man didn,t realize that god had arranged the limitation of cocoon and also the struggle for butterfly to get out of it so that a certain fluid could be discharged from her body to enable her to fly afterward…

Sometimes strunggling is the only things we need to do…

 

If god had provided us with on easy life to live without any difficulties then we become paralyzed couldn,t become strong and could nit fly…

i asked for strength and he provided me with enough difficulties to become strong. i asked for knowledge and he provided me with problems to solve...

I asked for prosperity and promotion and he provided me with ability to think and hands to work . I asked for bravery and he provided me with obstacles to overcome

 

I asked for motivation and he shoed me people who needed help. I asked for love and he provided me with opportunity to give love to others…

I didn,t get what I wanted…

But

I was provided with what I needed…

Don,t worry fight with difficulties and be sure that you can prevail over theme

اینم از داستان پروانه و پیله...خوشتون اومد؟؟؟...

امیدوارم که خوشتون اومده باشه...

دوستون دارم دارم نه یکی نه دو تا نه صد تا نه هزار تا ...نه اینقد نه اینقد قد تموم دنیااا

 

تا اپ بعدی ...بابای

کلاس فوق و دردسرهاش...

یه سلام رنگارنگ مثل رنگهای رنگین کمون...

خوبید؟؟؟...خوشید؟؟؟...

خوب ...امروز اومدم با یه خاطره دیگه...واسه همین امروزه...داغ داغ...

میک اپ زبان و دردسرهاش...

چهارشنبه ۳۰/۱۱/۸۷ وقتی رفته بودم کلاس تیچرمون گفت که میخواد برامون جمعه ساعت ۱۰:۳۰تا۱۲ صبح میک اپ(فوق)بزاره...من گفتم :چی؟؟؟سر فیتیله ...عمرا بیام...(البته تو دلم)تو کلاس همش دعا میکردم که تیچرمون نظرش عوض بشه ولی نشد که نشدخلاصه بعد از حرف تیچرم تا خونه هی غر زدم...رفتم خونه به مامانم گفتم:من جمعه کلاسو نمیرم...مامانم گفت:باید بری ...منم که بچه ی حرف گوش کنی هستم ()به حرف مامی گوش دادم.

جمعه صبح ساعت ۷ پا شدم ...همش با خودم میگفتم:برم؟؟؟...نه نمیرم...نه باید برم اگه نرم نمره کم میکنه...نه وایسم فیتیله ببینم...خلاصه هی با خودم رفتم تو شور هی رفتم تو شور(میخ داری؟؟؟)...اخر تصمیم گرفتم برم...ساعت شد ۸:۴۰ فیتیله شروع شد منم چسبیدم به تلویزیون...وسطای برنامه هی ساعتو نگاه میکردم ...اخر ساعت شد ۱۰ همون موقع هم کارتون شروع شد...بدو بدو رفتم لباسامو پوشیدم اماده شدم برای رفتن...رفتم از در بیرون دوباره بدو بدو یواشکی اومدم تو ببینم فیتیله شروع شده یا نه که حد اقل یه ذره دیگشو ببینم...ولی هنوز شروع نشده بود...

تو راه همش به فکر فیتیله بودم...بالاخره رسیدم به کلاس رفتم سه ساعت اونجا نشستم تا کلاس شروع شد با خودم گفتم :یه نمایش دیگه میدیدم بعد میومدم باز میرسیدمااا...خلاصه کلاس شروع شد رفتیم تو کلاس تیچرمون گفت :به کسایی که اومدن میخوام یه پازتیو بدم ...منم از یه طرف خوشحال بودم که میخوام پازتیو بگیرماز یه طرف هم ناراحت که نتونستم فیتیله رو کامل ببینم...ساعت شد ۱۲ ما هم تعطیل شدیم...خالم اومد دنبالم ...گفتم: زود ماشینو روشن کن که همین یه ربع اخرو بتونم ببینم...ولی خالم گفت:الان میخوایم بریم خرید!!!...گفتم:چی؟؟؟...

اینجوری شد که نتونستم امروز فیتیله رو کامل ببینم......

امیدوارم از خاطرم خوشتون اومده باشه......

دوستون دارم نه یکی نه دو تا نه صد تا نه هزار تا...نه اینقد نه اینقد قد تموم دنیااا......

تا خاطره بعدی به خدای مهربون میسپارمتون...بابای...

تولد عمو فروتن ...

   سلام به ...

خبر خبر خبردااار ...تولده تولده...

۳ بهمن تولد عموی گل و عزیزمون عمو فروتنه...هووورررااا...

تولد یه دوست جونم هستااا...۲ بهمن تولد ساناز خانوووووووووووم...هووورررااا...

 بازم یک گل زیبا...گذاشته پا به دنیا

تولدش مبارک...تولدش مبارک

غنچه بوده شکفته...بین تموم گلها

تولدش مبارک...تولدش مبارک

دست بزنید براش که باز بخنده

خندیدنش مثل نبات و قنده

با هم میگیم...عمو فروتن با نمک

تولد قشنگ تو مبارک...تولد قشنگ تو مبارک

...ساناز خانوم و عمو فروتن مهربون تولد هر دوتون مبارک...

...امیدوارم همیشه سالم و سر حال باشید...

 

دوستون دارم نه یکی نه دو تا نه صد تا نه هزار تا نه اینقد نه اینقد قد تموم دنیااا...

 

               

کار های فیتیله ای در کلاس ریحان

سلام دوست جوناااا...

                                 بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

امروز اومدم تا براتون کارهای بچه های کلاسمون رو بنویسم البته کارهایی که مربوط به فیتله میشه ...

خوب چی بگم ... چی چی بگم ...از کجا شروع کنم ...

شروع میکنیییم...

             بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

یه روزی از روزها مبصر کلاس ما چون روز اخر مبصریش بود خوشحال و شاد و خندون اومد سر کلاس همین که اومد گفت :

"سلام سلام صد سلام

هزار و سیصد تا سلام

به بچه های نازنین

بچه های ایران زمین"

من اون موقع از تعجب شاخ دراوردم اخه قبلا ها همش میگفتن فیتیله مال بچه هاست و از این حرفا ...

              بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

یه روز که رفتم مدرسه زنگ تفریحش دیدم بچه ها دارن میکوبن به میز ٬ دست میزنن و شعر فیتیله میخونن من بازم مثل خاطره اولیه از تعجب شاخ در اوردم به همون دلیل بالایی یعنی قبلا ها بچه ها میگفتن فیتیله مال  بچه هاست و از این حرفا ...منم تو دلم گفتم اینا که زیاد از فیتیله خوششون نمیومد حالا چی شده دارم برای من شعر فیتیله میخونن؟؟؟

             بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

ما یه انتظامات برای کلاسمون داریم که اسمش هست حورا هر وقت وارد کلاسمون میشه بچه ها دست میزنن جیغ میکشن و یکصدا میخونن :

"دست و جیغ و هورا

هورا هورا هورا

همه با هم یکصدا

هورا هورا هورا"

اخه میدونید چیه ؟؟؟...بچه های کلاس ما خیلی شیطون و شلوغ و بامزه و جینگیلی فینگیلی و ... هستن...منم از همه شیطون تر...و باید اینو بگم که کلاس ما به شلوغی معروفه...همه تو دفتر چه تعریفهایی ...به به ...بیا و ببین چه تعریفهایی از کلاس ما میکنن...

هر معلمی میاد تو کلاس میگه کلاس شما شلوغه...کلاس شما خیلی شلوغه ...کلاس شما افتضاح شلوغه...اخه ما چه گناهی کردیم ...چرا معلم به ما میگه من به شما کارت کوشا نمیدم ...چرا ؟؟؟...نه واقعا چرا ؟؟؟...اخه ما گناه داریم ما کارت کوشا میخوایم ...

خوب حالا از این حرفا بگذریم اصلا چی شد که به کارت کوشا رسیدیم ؟؟؟...ولی اخر کارت کوشا رو دادها

حالا گوش کنید به ادامه خاطره...

یه روز که بچه ها داشتن حرف میزدن انتظاماتمون حورا خانوم جان جون اومد تو کلاسمون ولی بچه ها حواسشون نبود و اونمبرای خودش خوند :

"دست و جیغ و هورا

هورا هورا هورا

همه با هم یکصدا

هورا هورا هورا"

              بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

خوب بود خاطره هام ؟؟؟...کم بود ولی چه کنیم دیگه ...دفعه بعد بازم براتون از این خاطره ها میارم ...

راستی بهتون گفتم میخوام چی کار کنم ؟؟؟...یه تصمیمی گرفتم اساسی میخوام روی کاغذ برای تمام بچه های کلاس بنویسم که فیتیله رو ببینن باهاشون کار دارم ...چی کار دارم رو بعدا بهتون میگم...

خاطره ی اون روز رو هم براتون مینویسم...

راستی دیدید تو وبم شعر فیتیله گذاشتم ؟؟؟...اهنگشو شنیدید ؟؟؟پسندیدید ؟؟؟

دوستون دارم نه یکی نه دوتا نه صد تا نه هزار تا ...نه اینقد نه اونقد ...قد تموم دنیا بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

خدافظی سخته های های

ولی چاره نداریم

پس همه ی شما رو جان جان

به خدا میسپاریم

من رفتم از پیشتان

تا که بگم براتان

اپ بعدی دوباره

میام به خانه هاتان ...(نه نه اشتباه شد)

میام به پیش شما ...(بهتر شد)

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comنظر نشه فراموش ...

 

 

فیتیله در مدرسه

سلام سلام سلامبهاربيست                   www.bahar20.sub.ir

خوبید؟؟؟

خوشید؟؟؟

سلامتید؟؟؟

حالتون خوبه ؟؟؟

خاطره ی امروز مربوط میشه به وقتی که من کلاس پنجم بودم .

خوب...م م م ...از کجا شروع کنم؟؟؟...اهان

                     اسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.ir

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچکس نبود یه ریحان بود که عاشق فیتیله بود و به خاطر همین تو مدرسه تک بود .

توی یکی از اون روز ها  ریحان سر کلاس نشسته بود و داشت درساشو میخوند . زنگ تفریح خورد و یهو یه صدایی شنید خیلی تعجب کرد ...همه داشتن دور و برشون رو نگاه میکردن ...اگه گفتید صدای چی بود ؟؟؟...من بگم ؟؟؟نه نمیگم خودتون بگید ...نمیدونید ؟؟؟باشه میگم صدای شعر های عمو پورنگ بود همه بچه ها تا شعر ها شروع میشد دست هم رو میگرفتن حلقه میزدن و شعر رو با هم میخوندن من هی منتظر موندم هی منتظر موندم تا شاید شعر فیتیله هم بیاد تا اینکه زنگ خورد ولی شعر فیتیله نیومد زنگ دوم که خورد من فکر کردم که مثل زنگ قبل شعر فیتیله نمیزارن یا اصلا ندارن همینجور داشتم با دوستام قدم میزدم که سر یه شعری صدا کم شد رفتم جلو تا ببینم کدوم شعره یکم که رفتم جلو تر دیدم صدای عمو ها میاد اون شعر فیتیله بود شعر دعاشون بعد از اون هم شعر امام رضا (ع) اومد ولی حیف که فقط دو تا شعر بود هر دو تا شعر هم ولومشون پایین بود و من مجبور بودم برم جلوی جلو تا شعر رو بشنوم بعضی اوقات این شعر ها اخر زنگ میومد و نمیشد اونو گوش کرد چون ما رو میفرستادن تو کلاس به خاطر همین یه بار تصمیم گرفتم با دوستام گلاب به روتون  بریم تو دستشویی قایم بشیم تا شعر رو گوش کنیم .

بعده چند روز رفتم به ناظممون گفتم که شعر های بیشتری از فیتیله بزاره ولی گفت که فقط همین دو تا شعر رو دارن منم خیلی ناراحت شدم بعد چند روز دیگه اصلا زنگ تفریح ها شعر نذاشتن  و تا اخر سال بی فیتیله موندیم .

                                اسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.ir

خوب این خاطره هم تموم شد حالا با اجازتون چند تا عکس از تولد پانی فینگیلی بزارم .

                                 اسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.ir

                           Image and video hosting by TinyPic 

                           Image and video hosting by TinyPic

                           Image and video hosting by TinyPic

                               اسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.ir

همتون رو دوست دارم تا ...

اسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.ir

عکس پانی

بهاربيست                   www.bahar20.sub.ir

اینم سه تا عکس از پانی کوچولوی شیطون Image and video hosting by TinyPic

Image and video hosting by TinyPic

Image and video hosting by TinyPic

راستی دیروز یعنی ۶ مهر تولد پانی بود . بهاربيست                   www.bahar20.sub.irپانی دیروز ۱ ساله شدش

بازم یک گل زیبا گذاشته پا به دنیا

تولدش مبارک تولدش مبارک

غنچه بوده شکفته بین تموم گل ها

تولدش مبارک تولدش مبارکبهاربيست                   www.bahar20.sub.ir

بهاربيست                   www.bahar20.sub.ir